به اختيار گرو برد چشم يار از من

شاعر : شهريار

که دور از او ببرد گريه اختيار از من به اختيار گرو برد چشم يار از من
بهشت و هر چه در او از شما و يار از من به روز حشر اگر اختيار با ما بود
دگر چه خواهد از اين بيش روزگار از من سيه‌تر از سر زلف تو روزگار من است
بسي فسانه‌ي شيرين به يادگار از من به تلخکامي از آن دلخوشم که مي‌ماند
دگر چه داري از اين بيش انتظار از من در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
که برده بود حريف اول اختيار از من به اختيار نمي‌باختم به خالش دل
در اين ميان غزلي ماند شاهکار از من گذشت کار من و يار، شهريارا ليک